.: مـنـیـت :.

رهایی از حصار منیت

.: مـنـیـت :.

رهایی از حصار منیت

احترام به مخاطب






فارغ از هرگونه جهت گیری سیاسی و مذهبی، اکثر ما زمانیکه چنین تصاویری از چنین دلیرمردانی (و گاها شیر زنانی) رو مشاهده می‌کنیم، تنها عکس العملی که می‌تونیم داشته باشیم ادای احترامی تمام قد به این عزیزانه. جان بر کفانی که قابل‌ترین داراییشون رو ناقابل تقدیم خاک وطن و مردمشون کردن. نکته‌ای که در این بین معمولا غرق در وسعت این ارادت و ادای احترام میشه و ناچیز جلوه می‌کنه، جهت گیری سیاسی، افکار و عقاید دینی و مذهبی و دیگر تعلقات اینچنینی این افراد هستش.

در واقع رشادت‌ها و فداکاری‌های این عزیزان، شأن و شخصیتشون رو فراجناحی کرده و به همین علته که اغلب، علیرغم داشتن زوایه‌ی احتمالی فکری-عقیدتی، در برابر عظمت این افراد تحت شرایطی در مباحثات و گفت و گوهای مرسوم و معمول، تن به سکوت و ادای احترام میدیم.

اما مسأله‌ی قابل تأملی که در این بین وجود داره، شناخت مخاطبانی هستش که بطور «بالقوه» شخصیت و منزلتی مشابه این عزیزان دارند؛ اما فرصت و شرایطی برای به فعل رسوندن و جامه عمل پوشاندن به عقایدی که می‌تونه مشابه عقاید و افکار جانبازان مذکور، محترم شمرده بشه، وجود نداشته.

به بیان ساده‌تر، مخاطب ما تحت شرایطی می‌تونه همون نقشی رو ایفا کنه که این جانبازان عزیز ایفا کردند و در چنین حالتی منطقا ما باز هم باید بدون در نظر گرفتن اختلافات فکری و عقیدتی، مخاطبمون رو شایسته‌ی احترام و ارادت ببینیم.

با این وجود مسأله‌ی احترام به مخاطب، حالت پیچیده‌تری به خودش خواهد گرفت. به این ترتیب مخاطب ما که احتمالا روزی در نظر ما نه تنها شایسته‌ی تکریم و احترام نبوده، که حتی ارزش توجه کردن را هم نداشته، در شرایطی خاص می‌تونه بگونه‌ای ایفای نقش کنه، که جز ادای احترام، رفتاری رو شایسته‌ی مخاطبمون ندونیم.

با این حساب دو راه پیش روی ما خواهد بود:

راه اول اینکه تجدید نظری داشته باشیم در برخورد با این عزیزان، بطوریکه قبل از اینکه عرض ارادت و احترامی داشته باشیم، بطور کامل جهت گیری‌های سیاسی، افکار، عقاید و اعمال فعلی این افراد رو بررسی کنیم و بعد در رابطه با اینکه آیا این افراد شایسته‌ی احترام هستند یا خیر، تصمیم گیری کنیم.

و راه دوم اینکه مثل سابق توجهی به جهت‌گیری‌های سیاسی و عقاید شخصی این عزیزان نداشته باشیم و همچنان این افراد رو شایسته‌ی احترام بدونیم، که در این صورت نکته‌ای که به عنوان نتیجه باید بهش اشاره کرد این هستش که فراموش نکنیم، مخاطبی رو که احترامش رو در دنیای مجازی و واقعی نگه نداشتیم، می‌تونه فردا روزی یکی از همین قهرمانانی باشه که جز ادای احترام، هیچ برخوردی رو شایسته‌شون نبینیم.

8 دقیقه از زندگی...


نگاه‌ها همه بر روی پرده سینما بود؛ اکران فیلم شروع شد
شروع فیلم سقف یک اتاق...
دو دقیقه بعد همچنان سقف اتاق!
سه، چهار، پنج، ... هشت دقیقه اول فیلم فقط سقف اتاق!
صدای همه در آمد! اغلب حاضران سینما را ترک کردند...
ناگهان دوربین حرکت کرد و آمد پایین و به جانباز قطع نخاع خوابیده روى تخت رسید

زیرنویس:
این تنها ۸ دقیقه از زندگى یک جانباز بود و شما طاقتش را نداشتید...

...

مرد(!)



زوجی ازدواج می‌کنند، مرد(!) بعد از جهنم کردن زندگی برای دختر و باردار کردن وی خانه را ترک می‌کند و دختر 17 ساله را با شکمی برآمده رها می‌کند و به ناکجاآباد پناه میبرد.


زوجی ازدواج می‌کنند، خانواده داماد سر جلسه خواستگاری پسر را اینطور توصیف می‌کنند: «پسر ما هیچ مشکلی نداره و خدا رو شکر اهل هیچ چیزی نیست». یک هفته‌ی بعد... زن، مرد(!) را به کمپ ترک اعتیاد می‌برد؛ اعتیاد به شیشه...

زوجی ازدواج می‌کنند، مرد(!) از روز اول جسم نحیف زن را که شبا هنگام بستر آرامش و لذتش است، تکه گوشت فاسدی برای جا کردن مشت و لگدهای مردانه‌اش(!) می‌پندارد. زن برای مجلس عروسی یکی از بستگانش در حال انتخاب لباس است. لباس‌های بدن نما اینبار کارایی خودشان را ندارند؛ خبری از پوستی شفاف و بدنی بلوری برای عرض اندام نیست، کبودی‌ها پیشانی غیرت و شرف را عرق آلود می‌کنند.

زوجی ازدواج می‌کنند، خانه‌ی مرد(!) پاتوق دوستان قبل ازدواجش شده و مرد حاضر به ترک رویه‌ی فعلی نیست. استدلال خانواده‌ی مرد برای ازدواج چنین است: «گفتیم زن بگیره جمع و جور میشه».
زوجی ازدواج می‌کنند، سن مرد وقت ازدواج 17 سال و خورده ای... مرد(!) در سن 25 سالگی یادش آمده که باید جوانی کند. عکس‌هایی که در موبایلش دارد، حکایت از جوانی‌هایی دارد که همگی به تخت خواب ختم می‌شوند، اما نه با همسر خویش، با دختر و همسر دیگران. استدلال خانواده‌ی مرد برای ازدواج چنین است: «گفتیم زود براش زن بگیریم به بیراهه نره».

زوجی قصد ازدواج دارند، مرد(!) غیر از دختر مورد علاقه‌اش، به n دختر دیگر نیز برای ازدواج علاقه نشان می‌دهد، بعد از آنکه ترتیب همه را می‌دهد یادش می‌افتد که اصلا قصد ازدواج نداشته!

حقیقتی که در مورد اغلب این قبیل مردها -و زن‌هایی که به آنها اشاره نشد- باید دانست، این است که این قبیل افراد بطور کلی برای «ازدواج» و «زندگی مشترک» ساخته نشده‌اند و این قول معروف از مولانا که «هر کسی را بهر کاری ساختند، میل آن را در دلش انداختند» حقیقتا در رابطه با هر انسانی و هر عملی صدق می‌کند. عده‌ای از این دست افراد قابل اصلاحند و می‌توان با سختی و مشقت فراوان فهم و نگاهشان به زندگی را تغییر داد، اما دسته‌ای بطور کلی مناسب چنین اموری نیستند و نخواهند بود. هرچه بیشتر از وجود چنین افرادی خون به جگر کنیم، دندان به هم بفشاریم و آه و حسرت سر دهیم، بیشتر افسرده‌تر، نا امیدتر و خسته‌تر خواهیم شد. بهترین کار ممکن دوری کردن است و دوری کردن است و دوری کردن...

[تمامی مواردی که ذکر شد، در نزدیکی زندگی حقیر، بطور مستند موجودند]

فردا...



بوی عرقش آزارم میداد...
فهم چرایش ساده بود... توان نظافت و رسیدگی به سر و وضع خود را نداشت
پیرمردی که به سختی قدم از قدم برداشت تا به صندلی‌های ایستگاه برسد و کنار منِ شیک و پیک بنشیند...
چیزی مرا عذاب میداد که اگر در جوانی و توانمندی ترک دنیا نکنم؛
قطعا روزی به آن دچار خواهم شد
می‌شود نگاهی منصفانه‌تر و مهربانانه‌تر داشت به چیزهایی که آزارمان می‌دهند
نگاهی که انتظار داریم، فردا و فرداها شامل حال خود ما نیز بشود
...

صوفی و سگ

گاهی اوقات میزان تأثیر و میزان بار آگاهی ای که یک شعر یا متن ادبی به روح و جان آدمی تزریق میکنه، به مراتب تأثیرگذارتر و عمیق تر از مطالعه ی صدها صفحه تحلیل و بررسی مطالب آکادمیک هست. و چه بسا که اون شعر به زبان شیرین و شیوای پارسی سروده شده باشه. شعر بسیار زیبای «مناظرۀ شیخ ابوسعید با صوفی و سگ» سروده ی «شیخ عطار نیشابوری» رو بطور اتفاقی از رادیو شنیدم و بخاطر تأثیر زیادی که روی خودم داشت، متن کاملش رو تهیه کردم. توصیه میکنم حتماً این شعر زیبا رو بخونید. امیدوارم مؤثر واقع شه.


ادامه مطلب ...

در ستایش آموختن


یاد بگیر، ساده ترین چیزها را

برای آنان که بخواهند یاد بگیرند، هرگز دیر نیست

الفبا را یاد بگیر، کافی نیست، امّا

آنرا یاد بگیر، مگذار دلسردت کند



ادامه مطلب ...

پندنامه [۵]

نزد تمام دشمنان، به نزدیکترین دشمن خود که زبان است، توجه داشته باش (سقراط)

آنکه خوشی خود را در رنج دیگران بجوید، هرگز روی خوشی را نمی بیند (بودا)

تواضع، ریشه هر کار نیک و با ارزش و مقام والایی است (امام صادق (ع))

اگر مردم مرا نشناسند غصّه نخواهم خورد، اما اگر من مردم را نشناسم افسرده خواهم شد (کنفوسیوس)

میان آدمیان چیزی نیست، جز دیواری که خود آنرا ساخته اند (لئون تولستوی)

ادامه مطلب ...

تفکر انتقادی

 آشنایی با تفکر انتقادی، نقاط قوت آن و چگونگی بکارگیری این نوع تفکر در تصمیم گیری ها و ارزیابی سطح کیفی اندیشه ها و داده های خویش.

  

ادامه مطلب ...

تفکر همگرا و واگرا

 دسته بندی تفکرات بر پایه ی های خلاقیت و اصول گرایی. تفکری اصولی و گاهاً سنتی و یا تفکری خلاق و بی پروا.

  ادامه مطلب ...

فکر و تفکر - مکانیزم

 در مطلب گذشته با تعریف فکر و تفکر آشنا شدیم. در این مطلب به اختصار خواهیم فهمید که فکر چگونه مکانیزمی دارد و چگونه می توان با استفاده از آن به شناخت رسید.

ادامه مطلب ...

پندنامه [٤]

نادان را نادانی همین بس، که قدر خویش نمی شناسند (امام علی (ع))

کسی که هیچگاه خطایی مرتکب نشده، هرگز کار جدیدی را هم شروع نکرده است (اینشتاین)

بیان متملّق عسلی است، آلوده به زهر (مثل لاتین)

با اندیشه ی آشفته دانش آموختن، در گردباد آتش افروختن است (رومارسس)

به گذشته ی خویش هرگز نمی اندیشم، مگر آنکه بخواهم از آن نتیجه بگیرم (نهرو)

ادامه مطلب ...

فکر و تفکر - تعریف

 آشنایی با فکر، یکی از ابزارهای شناخت؛ و تفکر، چگونگی بهینه و هدفمند کردن فکر


ادامه مطلب ...

هنر استدلال-گزاره ها [۲]

در مطلب قبل با چندی از خصائص و مصادیق گزاره ها آشنا شدیم. در این پست به بیان دیگر ویژگی های گزاره ها میپردازیم.


ادامه مطلب ...

هنر استدلال-گزاره ها [۱]

در دو مطلب اخیر همانطور که گذشت، با پیش نیازهای استنتاج آشنا شدیم و متوجه شدیم استنتاجات صحیح، نیازمند دو پیش نیاز مهم یعنی، آگاهی و تعریف هستند. در این قسمت با بخش اول هنر استدلال یعنی گزاره ها آشنا میشویم.


ادامه مطلب ...

پندنامه [۳]

امیدوار ترین مردم کسی است که اگر نقصی در کارش پدید آید، بی تأمل در راه اصلاحش بکوشد (امام علی (ع))

آینده ها بنظر بزرگ جلوه میکنند، ولی وقتی که گذشتند، میفهمیم که ناچیز بوده اند (مترلینگ)

سعادتمند کسی است که، از هر خبط و خطایی که از او سر بزند، تجربه ی تازه بدست آورد (سقراط)

خطا کردن یک کار انسانی است، اما تکرار آن یک کار حیوانی (آناتول فرانس)

عمری چکش برداشتم و بر سر میخی بروی سنگی کوبیدم، اکنون میفهمم که هم چکش خودم بودم، هم میخ و هم سنگ (کافکا)

ادامه مطلب ...