۱- انسان هایی که حقیقت را میدانند، و از آن پیروی میکنند و پیوسته در پی ماهیت ناب آنند و آن را تبلیغ میکنند.
۲- انسان هایی که حقیقت را میدانند، ولی از آن پیروی نمیکنند و از آن گریزانند و اصولاً تمایلی به بحث در مورد حقیقت و راستی ندارند.
۳- انسان هایی که حقیقت را میدانند، ولی بظاهر پیرو آنند و به باطن (در خفا) از آن گریزانند.
۴- انسان هایی که حقیقت را نمیدانند، و از روش خویش پیروی میکنند و در پی حقیقت نیستند.
۵- انسان هایی که حقیقت را نمیدانند، و از روش تکمیلی2 خویش پیروی میکنند و در پی حقیقت هستند.
۶- انسان هایی که حقیقت را نمیدانند، و از حقایق ساختگی3 منفعت دار پیروی میکنند.
دسته ی اول، شامل انسان هایی است سخت کوش، هدفمند در زندگی و مطیع محصرات انسانی.
دسته ی دوم، شامل انسان هایی است بی قید و بند، گریزان از کالبد انسانی خویش و متمایل به آزادی بی قید و شرط.
دسته ی سوم، شامل انسان نماهایی است که بزرگترین توهینی که به آنها شده این است که نامشان را "انسان" گذاشته اند.
دسته ی چهارم، شامل انسان هایی است که شخصاً نسبت به جهالت خویش در کشف حقیقت مقصرند.
دسته ی پنجم، شامل انسان هایی است که آغازگران راه تربیت کاشفان حقیقت هستند، که حاصل این تربیت انسان های دسته ی اول خواهد بود.
دسته ی ششم نیز، شامل انسان هایی است که در صورت تداوم رفتار در منفعت طلبی، آغازگران راه تربیت نابودگران حقیقت هستند، که حاصل این تربیت، انسان های دسته ی سوم خواهد بود.
راه و امکان اصلاح، برای تمامی انسان های موجود در دسته های مورد عتاب، وجود دارد و این بسته به اتفاقاتی ست که شخص را به فکر فرو برده و در نتیجه وی را منقلب میکند.
امیدوارم همگی در وهله ی اول جزو انسان های دسته ی پنجم باشیم و در نهایت به انسان های دسته ی اول ملحق شویم.
پی نوشت ها:
[۱]^- صحبت در خصوص چیستی حقیقت بسیار است و اگر عمر یار باشد حتماً در مورد چیستی حقیقت صحبت خواهیم کرد، اما بطور خلاصه حقیقت بر خلاف واقعیت امری است که لزوما با برهانهای علمی قابل اثبات نیست. در بسیاری موارد حقیقت به نوع نگرش افراد بستگی دارد. در فرهنگ نامه ی معین حقیقت به راستی و درستی معنا شده که دقیقاً منظور بنده نیز از حقیقت همین راه راستی و درستی ست که انسان ها باید پیوسته در پی کشف اسرار آن باشند و از آن تبعیت کنند. اگر حقیقت را مرتبط با درستی و نادرستی امور بدانیم حقیقت به تعبیری همان درستی است.
[۲]^- این روش میتواند به هر روشی که شخص مادامی که در پی حقیقت است و از آن پیروی میکند، اطلاق گردد و درست و نادرست بودن شاخص های روش مطرح نیست چرا که به مرور زمان شخص با دستیابی به حقایق جزئی، در تصحیح نقاط ضعف روش جاری خود برخواهد آمد و در نهایت به آنچه حقیقت محض نامیده میشود دست میابد. البته منظور از حقیقت محض در واقع حقیقتی جامع نیست، بلکه وابسته به شرایط و محیطی که بر کردار و اعمال شخص تأثیرگذارند، میتوان ابعاد و حالات مختلفی را برای آن در نظر گرفت.
[۳]^- حقایقی که بعلت وجود مسائل مختلف، دستخوش تحریف شده و به عنوان حقیقت ناب معرفی میگردند. که مهمترین وجه آنها مفید بودن سوی مطالبه ی آن و در مقابل، مضر بودن سوی نفی و بازپس زدن آن است.
مشکل اینجاست که حقیقتی وجوددارد؟!!!!!!!!!!حقیقت حقیقت است.؟
درود دوست گرامی
معنا و مفهوم حقیقت بسیار گسترده و پیچیده ست، اما در حالت طبیعی همونطور که عرض کردم ارتباطی تنگاتنگ با درستی داره. و اونچه درسته که با در نظر گرفتن عوامل تأثیرگذار بر زندگی فرد، بشه اثباتش کرد. اما اصل حقیقت رو میشه یک حقیقت جامع تصور کرد که برپایه ی اصولی محکم بنا شده و برای همه ی اقوام و اقشار دارای یک معنا و مفهومه. به عنوان مثال ایستادن در برابر ظلم و استبداد یک حقیقته. اما کم و کیف چگونه ایستادن مطرح خواهد بود که باید مورد تحلیل قرار بگیره. اونچه مهم تر و قابل دسترس تره همین حقیقت جامع و همه جانبه ست. بررسی جزئیات مهمتر از اصل حقیقت نیست
ممنون از حضور و سوال خوبی که مطرح کردید
موفق و مؤید باشید
سلام محمد جان:
آقا این قالب وبلاگت خیلی باحاله (1)
در نتیجه من از دیدنش خیلی لذت می برم (2).
این از یک استلزام و نه بحث. اما مطالبت رو هر وقت میام بخونم چون به زبان فارسی حساسیت پیدا کردم نمی دونم چرا نمی تونم. اصلا متن فارسی که می بینم به خصوص توی مباحثی مثل فلسفه و منطق که بهشون خیلی خیلی علاقه مندم اعصابم خرد می شه، چون من تعریف برخی از کلمات مثلا Argument رو به انگلیسی بلدم اما نمی دونم معادل فارسی/عربی اون چیه. در هر حال خیلی خوب می نویسی و فکر نمی کردم توی این زمینه ها اینقدر اطلاعات داشته باشی. اگر بشه از مهرماه سرم که کمی خلوت تر بشه یک چند تا مقاله در باب منطق جدید و قدیم و تفاوت اونها و کاربردشون در فلسفه و ریاضیات برات میارم.
امیدوارم همیشه موفق و موید باشی.
سلام عزیز داداش

باحالی از خودته، هر شب با یه قسمتش کار میکنم ببینم آخر به قطعیت میرسه یا نه. خوشحالم که باعث لذت شده. اتفاقا برای همینه که دارم روی قالب بیشتر کار میکنم تا خواننده از مطالب خسته نشه و ظاهر مطلب یه کششی براش ایجاد کنه. متأسفانه مطالب فلسفی فارسی کاملاً با زبان عربی پشتیبانی میشه و شاید درک مفاهیمش بسیار ساده تر از درک مقدماتی باشه که مفاهیم رو به خواننده ارائه میده!
آره خیلی از کلمات انگلیسی معادل دقیق و واضح فارسی ندارن و اگه بخوان به فارسی برگردن یه خط باید براشون معنی نوشت
در مورد آرگومان لغت نامه ی ببیلون تو علوم مختلف معانی مختلفی براش ترجمه کرده که از اونجایی که با معنی انگلیسی این کلمه آشنایی ندارم نمیدونم معادل مناسب براش در نظر گرفته شده یا نه:
شناسه، بحث، مباحثه، نشانوند، استدلال
کامپیوتر: استدلال
قانون ـ فقه: دلیل
شیمى: متغیر مستقل
روانشناسى: احتجاج
البته میدونم این مشتی از خلوار بود ولی خب گفتم بذارم بعده ها به زحمت نیفتی
لطف داری عزیز. به صراحت و بدون شکسته نفسی بگم هنوز چیزی نمیدونم و اونچه رو مینویسم که دغدغه ی ذهنیمه در حد و اندازه های خودم که میتونم با تخفیف اثباتش کنم. بدون شک نقاط ضعف و جای نقد داره برای همین هم دست به نوشتن بردم تا با نظرات دیگرون بتونم کاملشون کنم. در همین حین هم در مورد چیزایی که ذهنمو مشغول کرده مطالعه میکنم.
قربون دستت، حتماً استفاده میکنم.
خوشحالم کردی سر زدی
سبز و سلامت باشی
محمدعزیز ممنون از پاسخت ...کاش یه پروفایلی یا تجربه ای که از فلسفه داری رو میذاشتی ...شخص بنده یه جوجه فلسفی هستم که جز چندتا کتاب فلسفی چیزی نخوندم...راستش متنفرم از اون چیزاییم که خوندم...
راستی ممنون از کامنتت ...پس ای ول به اتاق دانشجویی ما...
خواهش میکنم احسان جان
. بیشتر تمرکز من روی فلسفه ی اخلاقه. از خوندن هیچ مقاله و نظری هم سعی میکنم غافل نشم. به نظر من اکثر فلاسفه باید قبل از هر چیز فلسفه ی اخلاق رو مطالعه کنن چون به نظرم در تمامی نتیجه گیری ها و نظراتشون دخیل خواهد بود
. صبح که بیدار میشدیم فکر میکردیم دست و پای جدید پیدا کردیم انقدر تو هم بودیم
بنده همون جوجه هم نیستم
خب هر چیزی ارزش خوندن نداره
خواهش میکنم، آره داداش. شما تو اون اتاق اون تعداد مهمون داشتید ما 9 نفر دو ترم تو یه اتاق 12 متری زندگی کردیم
برات آرزوی سلامتی و کامیابی دارم
ه عنوان مثال ایستادن در برابر ظلم و استبداد یک حقیقته. اما کم و کیف چگونه ایستادن مطرح خواهد بود ...
مثال ملموسی بود
دکترعلی شریعتی انسانها را به چهار دسته تقسیم کرده است:
1- آنانی که وقتی هستند هستند وقتی که نیستند هم نیستند
عمده آدمها. حضورشان مبتنی به فیزیک است. تنها با لمس ابعاد جسمانی آنهاست که قابل فهم میشوند. بنابراین اینان تنها هویت جسمی دارند
2- آنانی که وقتی هستند نیستند وقتی که نیستند هم نیستند
مردگانی متحرک در جهان. خود فروختگانی که هویتشان را به ازای چیزی فانی واگذاشتهاند. بی شخصیتاند و بی اعتبار. هرگز به چشم نمیآیند. مرده و زنده شان یکی است و در جامعه حال ما کم نیستند
3- آنانی که وقتی هستند هستند وقتی که نیستند هم هستند
آدمهای معتبر و با شخصیت. کسانی که در بودنشان سرشار از حضورند و در نبودنشان هم تاثیرشان را می گذارند. کسانی که هماره به خاطر ما میمانند. دوستشان داریم و برایشان ارزش و احترام قائلیم.
4- آنانی که وقتی هستند نیستند وقتی که نیستند هستند
شگفت انگیز ترین آدمها. در زمان بودشان چنان قدرتمند و با شکوه اند که مانمیتوانیم حضورشان را دریابیم. اما وقتی که از پیش ما میروند نرم نرم و آهسته آهسته درک میکنیم. باز میشناسیم. می فهمیم که آنان چه بودند. چه می گفتند و چه می خواستند. ما همیشه عاشق این آدمها هستیم . هزار حرف داریم برایشان. اما وقتی در برابرشان قرار میگیریم قفل بر زبانمان میزنند. اختیار از ما سلب میشود. سکوت میکنیم و غرقه در حضور آنان مست میشویم و درست در زمانی که میروند یادمان می آید که چه حرفها داشتیم و نگفتیم. شاید تعداد اینها در زندگی هر کدام از ما به تعداد انگشتان دست هم نرسد.
سلام، معادل فارسی Argument بحث است. چراکه تا اونجایی که خوندم در کتاب Introduction to logic نوشته Carl Cohen آمده است که آرگیومنت یا بحث به گروهی از گزاره ها اطلاق می شه که برای فراهم آوردن زمینه ای برای بدست آمدن نتیجه ای نهایی آورده می شه که به اون نتیجه نهایی Conclusion می گویند.
سلام عزیز
یعنی به نوعی یک مقدمه ساز برای استنتاجه؟
محمد جون هر آرگیومنتی یکسری گزاره داره به نام Premises که از اونها ما نتیجه ای به نام Conclusion رو بدست میاریم. یعنی آرگیومنت مثل تابعی است که ورودی اش گزاره های اولیه و خروجی اون نتیجه است.
آوو... ممنون عزیز
شاید بی احترامی به اعتقادت باشه...ولی فلسفه غرب و شرق واسلام...همشون مشکل دارن...اسارت...اسارت اذهان...والله اعلم...
حتما که روز گارتون خوش میباشد؟؟
درود دوست عزیز
فلسفه هر چی باشه از ذهن آدمی بر میاد پس مسلماً نمیتونه مطلقاً درست باشه و حصاری رو برای اذهان بوجود بیاره مگر اینکه ما چنین بخوایم. این اسارت اذهان در صورتیه که ما خودمون رو محدود به فلسفه ی خاصی کنیم. به نظر من انسان تو طرز تفکرش نباید از هیچ کسی الگو برداری کنه بلکه باید تفکرات جدید و قدیم رو در ذهن داشته باشه اما فقط خودش باشه و خودش فکر کنه. و اینکه هیچ کسی اجازه ی چگونه اندیشیدن به ما رو نداره و هر کسی فلسفه ی خودش رو میتونه داشته باشه.
شکر، بد نیست، به لطف خدا و احوالپرسی دوستان
ممنونم از اینکه سر زدی و نظرت رو دادی
نوشته هات عالی هستن.مخصوصا عکسی که برای این پست در نظر گرفتی. خسته نباشی محمد جان.